آینازآیناز، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

آیناز نفس مامان و بابا

پایان 11 ماهگی

  آیناز، مامانم ازت ممنونم كه مامان و با همه خستگي هاش تحمل ميكني. تموم تلاشم و ميكنم تا مامان خوبي برات باشم. اميدوارم بتونم. تو واسه من بهترين فرزند بودي تا الان. انصافاً هيچ اذيتي برام نداري. اون اوايل كه بچه بودي فرق ميكرد. اون هم ميزارم روي سن پايينت . البته اون ها هم تقصير تو نبود . همه بچه ها توي اين سن همين طوري هستن و يه سري اذيت ها دارن. اما واقعاً ازت ممنونم ، و بهتره بگم از خدا ممنونم كه فرشته نازي مثل تو رو بهم داده . صبور ، مهربون ، خوش اخلاق و زيبا و دوست داشتني . تو يه خانم به تمام معنايي . مي بوسمت فرشته كوچولوي نازم. ...
31 تير 1392

من عاشق اینم

عاشقه وقتي هستم كه از بيرون ميام و تو بيداري و براي اومدن توي بغلم خودت رو با آخرين سرعت به من ميرسوني عاشقه وقتي هستم كه با عشوه و ادا ميگي مومون عاشقه وقتي هم كه مي خوام بخوابي و تو نميخواي و به هر صداي كوچيكي يا هر بهونه اي ريسه ميري از خنده و دلم و بيش ار پيش ميبري عاشقه وقتي هستم كه سعي ميكني كارايي رو كه من انجام ميدم تكرار كني عاشقه وقتي هستم كه ميگي نه نه نه نه و ميخندي عاشق لمس كردن اون موهاي نرمه مثل پنبه ات هستم عاشق وقتي هستم كه خوابي و مثل فرشته ها معصومي عاشق وقتي هستم كه سعي ميكني از دستم فرار كني و چند تا دست كه بر ميداري بر ميگردي پشتت و نگاه ميكني تا ببيني دنبالت ميام يا نه و دوباره فرار ...
29 تير 1392

خودتون حدس بزنید

♥سلام سلام صد تا سلام ♥ ♥من اومدم با دندونام♥ ♥ميخوام نشونتون بدم ♥ ♥صاحب مرواريد شدم♥ ♥يواش يواش و بي صدا♥ ♥شدم جز كباب خورا ♥ ♥آیناز تیر 92♥ دیروز موقع افطار داشتم ظرفا رو جمع میکردم آیناز گلی ام داشت با مادر جونش بازی می کرد یه دفعه مادر جونش داد زد گفت :شیرینی بدین شیرینی بدین .یه لحظه با خودم  فکر کردم گفتم نکنه آنی کوچولو دندون در آورده بله خودش بود رفتم جلوش  دیدم یه دندونه مروارید کوچولو تاز ه جونه زده محکم بغلش کردمو بوسیدم  گفتم خدا رو شکر بالاخره دختر ما هم رفت جز کباب خورا البته قبلا ت...
26 تير 1392

اندوهگین

سلام دوستای گلم سلام دختر نازم نمیدونم این هفته چه هفته ای هستش  که از اول هفته همش بد میارم  امروزم تو محل کارم با مسئولمون دعوام شد . بخاطری که از اول که به دنیا اومدی مامان پاسه شیر نداشته واسه همین هر کاری میگفت دوستانه واسش انجام میدادم امروز زور گفت جوابشو دادم این شکلی شد ..... بخاطر شما که نفس مامانی هر کاری رو تحمل میکنم ولی دیگه هر چیزی رو نمیشه تحمل کرد ......       ...
24 تير 1392

سر کار اومدن مامان

سلام عسل مامان فرشته مهربونم اگه بدونی امروز چه روزی هستش ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ امروز شما ٨ ماهه تو دل مامان بودی از پا قدم گلت که هنو به دنیا نیومدی مامانی رفت سر کار . هم خیلی خوشحال بودم  هم خیلی ام  واسم سخت بود خیلیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی  بخاطری که به کار علاقه داشتم اومدم .در تاریخ ٩١/٠٤/٢٠  اومدم سر کار الان به مدت ١سال هست که مامان  سر کاره............................. هر مادر حامله از ماه ٨ به بعد استراحت میکنه ولی من اومدم سرکار فرشته مهربونم فقط به خاطر شما که تنها یگانه هستی مامان و بابایی..............   ...
20 تير 1392

اندر احوالات خانوم گلی ما

سلام دوستای گلم سلام فرشته کوچولوی من الهی مامانی فدات بشه .دیروز عصر خونه مادر جون سفره حضرت ابوالفضل  داشتن جاتون  حسابی خالی بود. حلیمم درست کرده بودن خیلی خوشمزه  شده بود .آیناز گلی ام خیلی حالش خوب بود دیشب نمیدونم یهوی چی شد حالت بد شد تب کردی. بهت قطره استامینوفن دادم تبت اومد پایین دوباره ساعتای ٤ صبح شما تب کردی من بهت دارو دادم  یکمم پاشوره کردمت خلاصه تا صبح بالا سرت بیدار بودم نفس مامان الهی فدات بشم فکر کنم مال دندونات باشه نمیدونم.خداروشکر امروز صبح تب نکردی  به پرستارت زنگ زدم گفت عسل مامان حالش خوبه هوراا اااااااااا تا ٢ دقه پیش قیافم اینطوری بود الان اینطوری شدم ...
19 تير 1392